SHAMLOO
Title 1
Title 2
Title 3MOSHIRI
Title 1
Title 2
Title 3
Title 4
AKHAVAN
Title 1
Title 2
Title 3
Title 4
Title 5
POEM
Title 1
Title 2
Title 3
Title 4
Title 5
Title 6
|
|
بهشت خاطر (فريدون مشيری)
اين نسيم تازه جان آفرين
از کدامين باغ بر زمين می وزد
وز کدامين آسمان اين آفتاب
کلبه ام را نور باران می کند
در اتاق تنگ گردآلود من
اين همه بوی گل امشب از کجاست
اين نواها ، اين ترنم های مهر
از کدامين چنگ خوش آوا رهاست
در شبی اينگونه برفی ، اين بهار
اين ستاره ، اين سرود ، از سوی کيست
برگ سبزی در همه آفاق ، نه
ذره نوری در همه افلاک نيست
های ای سرگشته ، در اين جستجو
خويشتن را بی سبب فرسوده ای
لحظه ای دور از غوغای دهر
در بهشت خاطر خود بوده ای
شب نتابد آفتاب اين عشق توست
در حريم آن فضا پر می کشی
بازتاب آن صفای باطن است
اين گل و نوری که در بر می کشی
پرده پرده سينه ات چون باغ گل
وين دل پر مهر ، خورشيدی در آن
گر جهان را همچو دوزخ کرده اند
در بهشت خاطر خود بگذران |
شبانه (احمد شاملو)
ميان خورشيدهای هميشه زيبايی تو
لنگری ست
خورشيدی که از سپيده دم همه ستارگان
بی نيازم می کند
نگاهت شکست ستمگری ست
نگاهی که عرينی روح مرا
از مهر جامه ای کرد
بدان سان که کنونم
شبِ بی روزنِ هرگز چنان نمايد
که کنايتی طنز آلود بوده است .
و چشمانت با من گفتند که فردا روز ديگری است
آنک چشمانی که خمير مايه مهر است
وينک مهر تو :
نبرد افزاری
تا با تقدير خويش پنجه در پنجه کنم .
آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم
به جز عزيمت نابهنگام گريزی نبود
چنين انگاشته بودم
آيدا فسخ عزيمت جاودانه بود .
ميان آفتاب های هميشه
زيبايی تو
لنگری ست
نگاهت شکست ستمگری ست
و چشمانت با من گفتند که فردا روز ديگری ست . |
|
آرزو (مهدی اخوان ثالث)
من با تو نگويم که تو پروانه
من باش
چون شمع بيا و روشنی خانه من باش
در کلبه من رونق اگر نيست ، صفا هست
تو رونق اين کلبه و کاشانه من باش
من شانه زنم زلف تو را و تو بدان زلف
آرايش آغوش من و شانه من باش |