Site hosted by Angelfire.com: Build your free website today!
بازگشت به صفحه اول

شعر امروز

باز كن پنجره را
رو به آغاز خدا
رو به پايان سكوت
بشكن بغضت را
و بزن فريادي
غل و زنجير به بال و پر ماست
تو بخوان از پرواز
كه بسي حبس قفس
بگسلد از نفس گرم كبوتر واري
گره كن مشتت را و رها كن آنرا
بر دل سنگ زمان
كه در اين كنج خراب
من و تو منتظريم
و نترس از اين شب چو ببندد پايت
حرف ما آزاديست...كه اسم شب ماست
من و تو ميگذريم
تا رسيدن به طلوع خورشيد
تا نگاهي آزاد
شوقي از يك فرياد
و اگر در اين راه ‚ ظلم شد يك ديوار
تو برو در مهتاب و بكن زمزمه اين شعر مرا
باز كن پنجره را
رو به آغاز خدا...
بازگشت به صفحه اول

format: UNICODE(UTF-8)